رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

R.boreiri

جدول قد و وزن رادمهر جوجو

      تاریخ                                   وزن                              قد زمان تولد                           ٦٠٠/٣ کیلو        &nb...
20 دی 1390

نی نی باران می شویم

جوجوی من یک خبر خوب قرار اظرافمون پز از نی نی بشه میدونی چطوری ؟ آخه عمه پروین داره نی نی میاره زن دایی ملیحه هم نی نی داره برای ریحانه گلی می خواد یک داداش یا خواهر کوچولو بیاره  .. خاله شیرین (دوست مامان)نی نی داره برای آقا عرفان می خواد یک خواهر کوچولو بیاره . خاله الناز (مامان آرین کوچولو ) هم نی نی داره می خواد برای آرین کوچولو یک نی نی نازناز بیاره . هرکدام از این نی نی ها با یک ماه فاصله بدنیا میان  .خیلی خوشحالیم .رادمهر جوجوی من یک عالمه دوست نزدیک به سن خودش و پیدا می کنه که باهاشون بازی کنه .از همین جا به همه تبریک می گیم که دارند مامان میشن برای بار دوم به جز عمه پروین که اولین بارش مامان میشه .   ...
20 دی 1390

کارهای جدید رادمهر جوجو

پسرم جدیداً یاد گرفتی وقتی می خواهی خداحافظی کنی دستت و به علامت بای بای تکون میدی و بوس می فرستی این شکلی الهی مامانی قربونت بشم . یک کار جالب دیگه اینکه رشد تو کمی برعکس شد اول راه افتادی بعداً  چهاردست و پا رفتی همه بچه ها اول چهاردست و پا میرن بعد راه میرن ولی تو برعکس . پسرم جدیداً وقتی من و بابایی شروع می کنیم حرف زدن شما راه دوری هم نشسته باشی شروع می کنی به داد و بیداد که به من توجه کنید و بلند می شی میای روبروی من می ایستی و شروع می کنی به الکی خندیدن . طفلی بابایی می گه ببین کار ما به کجا کشیده که اگر بخواهیم حرف هم بزنیم باید از آقا اجازه بگیریم . ای وروجک ما......... جوجوی من تازگیها شدی مثل کلاغ ، هر چیزی که داری می...
20 دی 1390

اجازه هست؟

گل پسرم ، خوشگل مامان چند روزی هست وقت نکردم بیام تو وبلاگت البته از نظر روحی و جسمی هم یکم به هم ریخته ام . الهی برای تو و بابایی بمیرم که تحملم می کنید . چندروزی هست که فشارم می افته و ضعف عمومی دارم نمی دونم چم شده . خلاصه مامانی اومدم بگم یک کار جدید یاد گرفتی. دیشب اومدی موبایل بابایی رو برداری گفتم رادمهری از بابایی اجازه بگیر بگو اجازه هست و انگشتم و به حالت اجازه گرفتم بابایی خندید گفت فکر کردی این وروجک اجازه می گیره چند ثانیه نگذشت انگشت اشارت و گرفتی بالا و به حالت اجازه یک چیزی زیر لب گفتی مثلاً بود اجازه هست ؟ بابایی ماتش برده بود و کلی ذوق کرده بود که چقدر سریع یاد گرفتی به بابایی گفتم بچه مثل موم می مونه هر جوری شکلش بدی ه...
20 دی 1390

رادمهر جوجو و وسایل خانه

نازنازی مامانی خیلی علاقه به وسایل خونه داری دیگه اسباب بازیهات شدن اونا با اسباب بازیهای خودت سرگرم نمی شی  مامانی با هر وسیله ای که بازی می کنی عکس انداختم تا ببینی وروجک من تو تمام وسایل خونه سرک می کشی .     ...
20 دی 1390

رادمهر جوجوی من راه افتاد

گل پسرم یک خبر خیلی خوبه خوبه خوب .جوجوی من و بابایی بالاخره راه افتاد . البته تلپ تلپ می خوری زمین ولی دیگه نمی ترسی .از روز 7 دی ماه 1390پسرمن وقتی یک سال و یک ماه و بیست و یک روزش بود قشنگ راه میره . پسرم من و بابایی دعا می کنیم که این قدمهای خوشگلت و توی زندگیت فقط و فقط برای رضایت خدا برداری دیگر هیچ . امیدوارم نی نی گلمون هیچ وقت قدم کج برنداره . و کاری نکنه که خدای مهربون با این همه لطفش ازمون راضی نباشه . پسرم یک روز داشتم روزنامه می خوندم یک آگهی دیدم به نام انجمن دیستروفی ایران که خیلی من و تو فکر برد رفتم توی اینترنت سرچ کردم دیدم انجمنی برای کودکان مبتلا به بیماری دیستروفی این بیماری بین پسرها شایع است و از سن 3 الی 4 سالگی...
10 دی 1390

عکسهای نقاشی شده رادمهر جوجو

جوجوی ناز من سلام خوبی گل پسرم مامان با paint چند تا از عکسهای شمارو درست کردم می گذارم که عشق کنی . خیلی وارد نبودم ولی تا جایی که تونستم روشون کار کردم . رادمهر جوجو تو آسمونا بین ستاره ها داره پاش و می خوره رادمهر جوجو تو آغوشی رادمهر جوجو در یک خیابان پاییزی با کامیونش   رادمهر جوجو در تولد یکسالگی نی نی وبلاگ ...
5 دی 1390

خاطره یک روز رادمهرجوجو و بابایی

سلام پسرم . امروز یک روز خوبه، میدونی چرا ؟ چون از صبح با بابایی خونه تنها موندی دلم همش پیش شماست . مامان بابایی رفته دکتر از صبح هنوز که الان ساعت ١٢ است نیومده .تازه امروز ما قدرش و فهمیدیم که اگر نبود اگر نمی تونست از شما مراقبت کنه، یا من باید از کارم استعفا می دادم یا بابایی از کارش می افتاد مامانی باز هم از شما تشکر می کنیم الهی خدا سالیان سال حفظتون کنه . الان با بابایی احمد خونه تنها موندید . بابایی به شما صبحانه داده بعد شمارو روی پشتش بسته مثل مامان بزرگ خوابونده . الان هم به من زنگ زد گفت غذا برای شما داغ کرده کم خوردی . و گفت داری تلویزیون تماشا می کنی . ممنون پسرم که بابایی رو اذیت نکردی و از شما راضی بوده . بابایی من ...
4 دی 1390

شب یلدا

مامانی جوجو سلام گل پسرم . امشب شب یلدا بلندترین شب سال . به اعتقاد ما ایرانیها شب تولد میترا .شب شب نشینی دورهم .شب گرم و داغ بین خانواده ها .شب حافظ خوانی . این شعرو مامانی شروع کردم می خونم براتون تا شما هم لذت ببری هم یاد بگیری وقتی می خونم سرت و تکون میدی و زیر لب مثلاً با من زمزمه می کنی. بدو که روز کوتاهه پاییز آخر راهه هندونه رو آوردی؟ جوجه هاتو شمردی ؟ زمستونه از فردا مبارک باشه یلدا امشب قرار بریم خونه مامان و بابای بابایی یلدا دورهم باشیم مامان هم دیشب تا ساعت 11 شب داشتم شیرینی درست می کردم برای امشب .البته اول شمارو خوابوندم چون اگر بیدار باشی مثل وروجک ها تا میرم آشپزخونه دنبال من بدو بدو چهاردست و پامیای . پسر...
3 دی 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد